lyrics
در شهر خَموش و بیصدا، فریادِ مردُم بسته شد
حقطلبی از خشم و زور، با زَنجیر و میله خسته شد
نَعرهٔ آزادی به گوش، از کوچههای بیپناه
امید در دلها شکست، زیر فشارِ اشتباه
آیینهها رنگین ز خون، در کوچهها جاری شدند
جوانها در تاریکِ شب، سرباز تقدیر شدند
نان و قلم از دست رفت، آوازها خاموش شدند
قلبی که میتَپید به عشق، زیرِ فشارْ لِه شدند
ما ماندهایم و خشم و درد، در خانههای نیمهجان
باید که برخیزیم هم، از پای ظلم و این فغان
فردا که روشن میشود، با دست ما، با کار ما
برگی که میپیچد به باد، خواهد نوشت این ماجرا