جِسْمْ هاشان لَمیدِه دَر بِسْتَر روحِشان رَفته از دَر و دیوار رِقَّتْ آور ترین تنهایان مردهایِ مُجَرّدِ زَنْ دار شرمِ رویِ پدر، غمِ مادر قیدِ فرزند ، طَعْنِ همسایه این دو دوتّایِ تَلخِ بی پایان این قُیود و اصولِ بی پایه دانه در نیشْ ، مثلِ یکْ موری خسته مانندِ اسبِ یکْ گاری به اُمید چه می رودْ خانه مَردْ یا پادْشاهِ بیگاری ؟؟ سازِ تسلیمْ میزند عقلم مغز ، کوشد که دلْ کُنَد قانع بَر تَنَم زار میزنَد این رَخت در تنم درد می شود مانع غیرِ سیگارِ تُند و قهوهیِ تلخ لبِ او آرزو نبوسیده از تمامِ جوانیشْ مانده لب و دندانِ زرد و پوسیده چِفت و بَستی ندارد این سازِه نطفهیِ این جنین شده لَخته تُف به این عقدِ آسمان بسته لعن و نفرین به این در و تخته خانه از پای بَست ، ویران است هِی مراعات و حفظ ظاهر کن عشق اگر از لبش بُرون آمد بِبُر آن را ، بِشْوْی و طاهِر کن عقل گوید مرا بِگیر و برو جان بنالَد مرا نَسوز و نَمان گور بابای هرچه مصلحت است آنچه نابدترِ زمین و زمان