جَهان هرگز با من مِهر نَنِمود زخمهایم را مرهمی نَفَرمود به قلب من مُدارا نَسِپرد چشمانش را بست و دیگر هم نگُشود مدام حدیثِ امید میسرایند از آرزوهایی که دل میپرورانند اکنون، تمامشان فرو ریختهاند به برگهای خزان بدل شدهاند چون دستمالی فرسوده در ژرفا که سودای خشکاندنِ دریاست تا خود نلغزد در امواجِ سرد و گمان کند که شفا پیداست اما دریا فزونتر از توان اوست لقمهایست عظیمتر زِ دهانِ دوست چرا که.. جَهان هرگز با من مِهر نَنِمود زخمهایم را مرهمی نَفَرمود به قلب من مُدارا نَسِپرد چشمانش را بست و دیگر هم نگُشود
و باز بگو باور کنم هنوز که آفتاب، بر ساحل، نور میدوزَد من نیز بگویم «باشد» و بگذرم اما مگر با «باشد» درد فروریزد؟ خواستم من نیز باور آورم و برای آنچه باید، جان بسپارم لیک... جَهان هرگز با من مِهر نَنِمود زخمهایم را مرهمی نَفَرمود به قلب من مُدارا نَسِپرد چشمانش را بست و دیگر هم نگُشود
و باز بگو پی رؤیا شوم با پاهایی که تاکنون خزیدهاند بگو توان پرواز باقیست با بالی که این دنیا دریده است زیرا...جهان هرگز با من مهر ننمود زخمهایم را مرهمی نفرمود به قلب من مدارا نسپرد چشمانش را بست و دیگر هم نگشود
کفایت میکند؟
Стиль музыки
Male voice Harsh, raw tone with emotion Persian accent preserved Sarcastic and reflective delivery