همه چی شروع شد از اون شبای سرد وقتی فهمیدم دنیام فقط پر از درده دستایی که یه روز کنارم بود حالا خالیه، پر از حس نبود تو سکوت شب، با فریادهای بیصدا تلاش کردم پیدا کنم یه ردِ پا از خودم بپرسیدم چرا اینقدر تنهام وقتی همه رفتن، من موندم با یه دنیای خام هرچی ساختم توی این دنیا پاشید هر آرزویی که داشتم، مثل خاک پاشید رویاهام یکی یکی فرو ریختن فهمیدم که قلبا تو این مسیر پوسیدن روزا پشت سر هم میگذرن، مثل یه خواب ولی یه کابوسه که همه جا میکنه خراب چشمامو میبندم شاید ببینم یه نور ولی توی این تاریکی، امید هم دوره با خودم درگیرم، با این صدای تو سر که میگه تو شکستخوردهای، فقط یه عذر نگاهم به آینده، تار و مبهمه آیینهای که میشکنه، انگار همدمه هر روز با خودم کلنجار میرم میخوام رد شم ولی از ترس پر میرم دنیام شده یه جاده بیانتها یه سفر طولانی، بدون هیچ امید فردا خاطرات مثل زخم، هر شب باز میشن تصویرهایی که هرگز پاک نمیشن چهرههایی که رفتن و جا موندن حسرتهایی که تو قلبم جا خوش کردن لحظههایی که فکر میکردم میمونن همیشه ولی همه چیز رفت، شد یه چیز ریشهکنده دیگه حتی گریه هم نمیگیره آرومم چون از درون، قلبم شده یه آتیش خاموشه سقوط آزاد، انگار تهش جایی نیس دنیام پر از دود، هوا خالی از هیچ میدونم که یه روزی میرسه پایان ولی حالا فقط مونده یه سایه با یه دنیای ویران شاید این آخر خطه، شاید هم نه ولی هرچی که هست، شده یه زنجیر، یه گره توی زندان خودم، اسیرم با یه دیوار سرد شاید یه روز بفهمم، از این دردم درک شاید یه روز بیاد که برم از اینجا از تمام خاطرات تلخ، از هر چی بود و هست یه سفر جدید، شاید بدون بازگشت ولی تو این لحظه، فقط دردم مونده و بس تاریکه دنیام، حتی با چشای باز هرجا میرم، خالیه، بیهیچ راز دستایی که گرفتن، حالا ول کردن خاطرهها فقط، شدن درد و غم