ای خدا دادی به ما این بوالعجب قد او افزون بود از یک وجب نه به شورت من بگنجد نه به پوست اشک ریزان می برد هی نام دوست راست، بیدار است دایم مثل مار از کت و کولم در آورده دمار چون جک ده تن همیشه برقرار برده از من طاقت و صبر و قرار چون ندارد مو کف دستان من رونقی افتاده در بستان من ما فقیریم و تقاضا مان فقیر بخت ما خوابیده، بیدار است کیر مثل هر بی خانه پر اضطراب اشک ریزان است او حتی به خواب هیچ کس در زیر ما اف اف نکرد لااقل بر دست ما هم تف نکرد از خسیسی و گدا بازی خلق میزنم هر روز در یک گوشه جلق می شوم لیلی خود مجنون خود عشقبازی می کنم با کون خود گر گذار من بیفتد در حمام دودمان خود نمایم قتل عام یا نمیدادی به ما این دسته بیل یا بنا کن خانه ای درخورد پیل پادشاهی این چنین، کاخش کجاست اژدها مار است سوراخش کجاست این همه باشد در این دنیا نمد بر سر تاسش کلاهی کی نهد کیست در این بی کسی ها یاورش تا کشد دست نوازش بر سرش نا زلیخایی مرا یوسف نکرد خانه خالیی به ما تعارف نکرد بهره ای از او نبردم غیر شاش این چنین بیهوده، گو هرگز مباش چون برای ما ندارد فایده رخصتی ده برکنم این زایده یا سخاوت کن عنایت خلق را تا بپوشانند این بی دلق را